معنی چرم پرزدار مخملی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
مترادف و متضاد زبان فارسی
از جنس مخمل، مخملین، نرم، لطیف، آرام، ملایم، گوشنواز
گویش مازندرانی
بی قراریدلشوره داشتن، رنگ قرمز سیر، وسوسه
فارسی به آلمانی
Samt (m)
فرهنگ عمید
پوست دباغیشدۀ حیوانات،
[قدیمی] پوست بدن حیوان: بیفکند گوری چو پیل ژیان / جدا کردش از چرم تن تا میان (فردوسی: ۲/۲۵)،
[قدیمی] پوست بدن انسان: بجوشیدش از دیدگان خون گرم / به دندان همیکند از تنش چرم (عنصری: ۳۵۹)،
[قدیمی] زه کمان،
* چرم کمان: [قدیمی] زه کمان،
* چرم گور: [قدیمی] = * چرم گوزن: چو بر شاخ آهو کشد چرم گور / بدوزد سر مور بر پای مور (نظامی۵: ۷۸۹)،
* چرم گوزن: [قدیمی] زه کمان، چلۀ کمان: بمالید چاچیکمان را به دست / به چرم گوزن اندرآورد شست (فردوسی: ۷/۵۳۹)،
پرزدار
پارچه یا چیز دیگر که پرز داشته باشد، پرزگن،
فارسی به انگلیسی
Downy, Fuzzy, Linty, Napped, Shaggy, Woolly
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) که پرز دارد پرزه دار پرزگن پرزناک.
معادل ابجد
1377