معنی چرم پرزدار مخملی

لغت نامه دهخدا

مخملی

مخملی. [م َ م َ] (ص نسبی) منسوب به مخمل و مانند مخمل. (ناظم الاطباء). غالباً برای صافی و لطافت موصوف بیان می شود: لپ مخملی. و رجوع به مخمل شود.


پرزدار

پرزدار. [پ ُ] (نف مرکب) مُزَغَّب. پرزه دار.


چرم چرم

چرم چرم. [چ ِ رَچ ِ رَ] (اِ مرکب) نوعی بازی الک دولک. قسمی بازی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

مخملی

از جنس مخمل، مخملین، نرم، لطیف، آرام، ملایم، گوش‌نواز

فارسی به عربی

مخملی

قطیفه


پرزدار

ضبابی، منفوش

گویش مازندرانی

مخملی

بی قراریدلشوره داشتن، رنگ قرمز سیر، وسوسه

فارسی به آلمانی

مخملی

Samt (m)

فرهنگ عمید

چرم

پوست دباغی‌شدۀ حیوانات،
[قدیمی] پوست بدن حیوان: بیفکند گوری چو پیل ژیان / جدا کردش از چرم تن تا میان (فردوسی: ۲/۲۵)،
[قدیمی] پوست بدن انسان: بجوشیدش از دیدگان خون گرم / به دندان همی‌کند از تنش چرم (عنصری: ۳۵۹)،
[قدیمی] زه کمان،
* چرم کمان: [قدیمی] زه ‌کمان،
* چرم گور: [قدیمی] = * چرم گوزن: چو بر شاخ آهو کشد چرم گور / بدوزد سر مور بر پای مور (نظامی۵: ۷۸۹)،
* چرم گوزن: [قدیمی] زه کمان، چلۀ کمان: بمالید چاچی‌کمان را به ‌دست / به‌ چرم گوزن اندرآورد شست (فردوسی: ۷/۵۳۹)،


پرزدار

پارچه یا چیز دیگر که پرز داشته باشد، پرزگن،

فارسی به انگلیسی

پرزدار

Downy, Fuzzy, Linty, Napped, Shaggy, Woolly

فرهنگ فارسی هوشیار

پرزدار

(اسم) که پرز دارد پرزه دار پرزگن پرزناک.

معادل ابجد

چرم پرزدار مخملی

1377

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری